آبان ۰۹، ۱۳۸۹

ادبیات عرصه شر است 1

حالا بعد از مدتها ننوشتن و دوری جستن ازنوشتن، می فهمم که چرا می نوشته ام . چه چیز مرا به نوشتن وا می داشت. و من که هراسناک بودم از آن همه عیان شدن هر چیز در نوشتتن و در آفرینش ( اگر بتوان آنرا چنین خواند) حالا فهمیده ام که نمی توان ننوشت. نمی توان از هراس عیان شدن سکوت اختیار کرد.
من هیچ گاه نتوانسته ام زندگی را در آغوش گیرم. لذت برم و سرخوشانه زیستن را کنم (در مفهوم کردن). نه اینکه نخواهم . هر چند که  این دیدگاه را  همیشه به سخره گرفته ام، اما نمی توان گفت که برای درکش تلاشی نکرده ام. خب من درکی از آن آدمهای شاد آن سوی خط کشی های ذهنی ام هم نداشته ام. اما این مانعی برای درک حسابگرایانه ی نتایج خوشایندی که نصیب آن ها می شد هم نبود. و گاه  این بینش  با حسادتی تلخ نیز همراه بود. گاه حتی با خود می گفتم خب برای به دست آوردن عواقب خوشایندی که نصیب آنها می شود حتی با اعتقادی کاملا مخالف باید چون آنها عمل کرد. چون فرایند به کار بستن تاکتیکهای تیم رقیب در فوتبال.1
1.برگرفته از این ایده ی تخمی فوتبال اشل کوچکی از زندگی است.