شهریور ۳۱، ۱۳۹۴

خیلی سانتی مانتال/ oblivion

اذان صبح. حتما الان دیگر بیدار شده است. دیشب دیده امش. پری شب هم. شب قبل ترش هم. هیچ ندیده امش. بی حضور. بی وضو دیده امش؟ پنج شنبه نشناختمش در را که به رویم باز کردند. تنها صدای باران بود و بعد زنی پیر با گیسوانی نقره ای و گونه هایی سرخاب زده. چگونه باید مادرم را میشناختم در آن هیات؟ چگونه تصویری از لابه لای تصاویری دیگر چنین هولناک سر بر می آورند و برشی کوتاه از امر واقع را باز میتابانند؟
پارسال همین روزها باید بوده باشد که به "ف" گفته بودم دوست دارم تنها یک روز به گذشته بازگردم و او همان L خودم باشد.

پ.ن: خانه ام از هم الان سرد شده است. به L  گفته ام صبح پشت تلفن. می گویم آفتاب نمی گیرد همیشه زود سرد می شود. آه می کشد و می گوید ژاکت که داری مادر جان؟ می گویم که دارم.

طوعه

شهریور ۲۷، ۱۳۹۴

"باد می پیچد با کاج"

گربگکانی زیر بالکن خانه سکنی گزیده اند. (نمی دانم چه میزان موقتی است). شادی آور است این؛ موقتی هم که باشد. 
سرخوشی  و مستی پاییزی وزیدن گرفته است. موقتی هم که باشد!

طوعه 

It is a double

یکی از عادتهای من در آوردی من این است که هر روز یا اغلب روزها یا بعضی روزها تقویم سال گذشته را با تقویم سال جاری مقایسه کنم. ببینم در این روز در سالِ قبل چه حال و هوایی داشته ام.  روزها را روی هم می اندازم. حس ها را.

پ.ن: با دلیلی کاملا منطقی برای مقایسه و در جهت پیشرفت روزها و کارها این عادت شکل گرفت. تقویم قدیمی تر اغلب در کتابخانه ای است که در دستشویی جمع آوری کرده ام. تقویم جدید در اتاق کار/ خواب، روی میز تحریر. حتی اینکه کدامیک در کدام مکان قرار گیرد حساب شده بود. تقویم قدیمی تر ( نوشته هایش، فکرهایش، حسهایش) قرار بوده است دفع شود و تقویم جدید هنوز وقت داشته است/دارد تا پایان سال جاری تا به جایگاهِ دفع مرتفع شود. اما منطق!!! عادت نگاه که میکنم از/ در جایی می لنگد. شاید مکان جایگذاری تقویم ها ایراد دارد. من آنچه را که باید دفع میشده است به اتاقِ کار/خوابم حمل می کنم، برش نور میتابانم، زیر میکروسکوپ می گذارمش و... روزی جدید شایسته دفع شدگی از آزمایشگاهم بیرون می دهم.

طوعه میثمی.

شهریور ۱۵، ۱۳۹۴

مسیر دلنشین

از تخت تا آشپزخانه که میروم، آرامم کن. همین فاصله فقط همین فاصله آرامم کن. تا از یاد ببرم مسیج های مهرطلبانه وقاحت آمیز را. این فاصله یقینا آرامم میکند؛ تو باید یقینا در این فاصله آرامم خواهی کرد. چیزی خواهی گفت ؛ همه کلمات زشتِ درشتِ سالیان در زهر کلامت گم خواهد شد. آه زهر کلامت...آه زهر کلامت... چه دور است از مسیج های مهرطلبانه وقاحت آمیز که از دوستیهای چهاردهساله سخن میرانند. با کلماتِ زشتِ درشت میرانند فاصله مستراح تا نشیمن را. فاصله درب خانه تا سوپر محله را. فاصله های مجازی و غیر مجازی را. با کلمات زشت ِ درشت همخوابگی می کنند. اما این فاصله؛ از تخت تا آشپزخانه تنها آرام و زهرآگین است. و چه دلنشین و چه دلنشین.

طوعه میثمی.

شهریور ۱۳، ۱۳۹۴

باد پاییز می شود/می کند.

بهمن ۰۸، ۱۳۹۳

بیدارباش "ن"

بیدارشو. کاش میشد این تابستان لعنتی را از تاریخ پاک می کردم. بیدار شو. 

عصبانیت

رفته بودیم آرایشگاه. مامان را برده بودم آرایشگاه. بعد مدتها رضایت داده بود بیاید در این تابستانِ از آسمان و زمین بلا خیز. زن ابروبردار و بندانداز برخورد بدی کرد و من فکر کردم که به خاطر شرایط مامان است. عصبانی شدم. احساس می کردم باید هرجور شده از او محافظت کنم. کسی حق ندارد با کسی به خاطر فراموشی بد رفتار کند. خیلی عصبانی بودم. همین الان هم که می نویسم عصبانی شده ام. زن مسوول آرایشگاه یک مشت دری وری گفت و من هم مشتی دیگر. از آرایشگاه بیرون آمدیم. در راه پله ها مامان گفت مامان جان چرا اینقدر عصبانی شدی؟
شده بودم مثل همه آدمهایی که به خاطر شرایطی خاص خودشان را محق می دانند که بیشتر داد بزنند، بلندتر فریاد بزنند و... . چون صرفا خودشان را به دلیلی محق می دانند.

دی ۱۳، ۱۳۹۳

دریافت نوازش.

بنگ...
چیزی خورده است روی سرم، پرتاب شده است بر صورتم. اعضای بدن جا به جا شده باشند انگار، کبد و ریه یک کاسه شده باشند. با گریه از خواب پریدم. شماره ای را گرفتم. نمی دانم چه شماره ای. قطع کردم.
از جمعه شب تا الان نا آرام سپری می کنم.