خرداد ۲۲، ۱۳۸۹

خواب 2

خیلی کم خواب میبینم. گمانم اینکه زیاد خودم را خسته میکنم. این شبها ۲ دفعه خواب دیدم. خواب اول در شبی که دو سه روز پیش زنم به مادرم از قول من کاغذ نوشته بود که به من کمک کند. خواب دیدم در سر سفره در یک اطاق تنگ هستم. آدمهایی که بودند نمی شناختم. نزدیک من برادرم لادبن نشسته بود آروغ می زد و من نسبت به او عصبانی شدم . مادرم می خواست مرا بزند.
دیشب خواب دیدم باز در مجلسی که کسی به کسی نیست هدایت ایستاده . من و او باز همانطور که در زندگی اش با من رو برو می شد و مثل اینکه هر دو از هم شک داریم روبرو شد. من گفتم تو که مرده بودی گفت :بله خودم را آنطور بیهوش کرده بودم.

یادداشتهای روزانه نیما یوشیج.مروارید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر