مرداد ۱۵، ۱۳۹۱

زنی که قرار است،
همسایه شویم،
به صرف چای دعوت می کند.

باد در گلوبم گره می خورد.
چشمها درشت شده اند.
 از بادی که در گلویم گره خورده است.

مردی که شاید صاحب خانه بود/باشد،
میگوید که جانی دپ است.
که خودش جانی دپ است.

نمی گوید 
اما که از چین آمده،
 زنی که قرار است همسایه شویم هم نمی گوید.

چشمها درشت شده اند،
ار بادی که در گلویم گره خورده است.

زن و جانی دپ و ایستگاه...و خانه همه گوچک شده اند؛
عجیب است. 
حالا که چشمها درشت شده اند و باد در گلویم گره خورده است.

۲ نظر:

  1. خوشحالم که داری دوباره می نویسی... این چن وقت همه ش یاد نوشته های قدیمی ات توی اون دفتره افتاده بودم که برام می خوندی... لطفا بنویس بازم. من دوست دارم خیلی نوشته هاتو.... خودت می دونی:)

    پاسخحذف