شهریور ۰۵، ۱۳۹۱

خانواده ما

دور میز می نشستیم. مامان برگه های انشا بچه ها را داشت معمولا تصحیح می کرد. گاهی بعضی ها را که خوشش می آمد میداد که ما هم بخوانیم. ما هم می خواندیم.
 اینکه دور هم بودیم عجیب بود. همیشه نمی توانستیم دور هم باشیم. هنوز عوامل بیرونی بود که مانع جمع های خانوادگیمان می شدند. 

۱ نظر: