آبان ۱۳، ۱۳۸۹

زنانگی 1 (عدم جنسیت)

 از گل و عشق و شمع و پروانه حرف زدن برای من جز لوث کردن هر پدیده ی نابی معنایی دیگر نداشته است.  آن هم با لحن دختر مدرسه ای اش که همه کم و بیش با آن آشنایند. و عده ای نیز حتی آنرا می ستایند و حال اگر هم نستایند صمیمانه می خوانندش.
اما نمی توانم از بیان شادی دخترنه ام هنگامی که گلدانهای شمعدانی قرمز را دیدم در ساختمان جدید خودداری کنم. گلهای شمعدانی نویدبخش. میان ان همه اقکار اشفته ی من و آشفتگی خود فضا. نممی دانم بیان دختر مدریه ای آن چگونه است! و  حتی نمیدانم آیا احساسم هم از آن نوع است یا نه اصلا؟ (دخترانه است  ، دختر دبیرستانی است یا ...).
اما امروزگلهای شمعدانی در سفیدی ساختمان تازه تاسیس شده می درخشیدند. یا حداقل درخششی ناب بود از جانب آنها برای من. برای من خودنمایی میکردند. هر از چندی از کنارشان می گذشتم در آشفتگی یک روز شلوغ .

نمی دانم آنها می درخشیدند ؟یا اصلا برای من؟ یا....

این گونه است که من با ذهنیتی زنانه (دخترانه) هر روز فاصله می گیرم. با همین شکها و تردیدها و عدم اعتماد به احساسات شهودی آنی. و اینگونه بوده است که همیشه فاصله گرفته ام . فاصله داشته ام از این ذهنیتها.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر