مهر ۰۲، ۱۳۹۲

آموخته ها

یادآوری دوستی قدیمی آزارم می دهد. بیش تر از هر چیز یادآوری دندانهایش و لبش که از همان موقع مرا به یاد پیر زنان می انداخت. دندانهایش هر روز مرا تا مرز جنون پیش می برد و ... باز می گرداند؟ نه شاید هیچ گاه بازنگشتم از مرز جنون... شاید فراتر رفتم از حد جنون... دوست قدیمی یادگرفته است که چگونه با دندانهای زردرنگ و لبان از جوانی چروکیده اش هوا را شکاف دهد... فضا را شکاف دهد... دریاها را شکاف دهد و خود را سلامت به ساحل برساند... من این چیزها را یاد نگرفته ام... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر