دی ۰۳، ۱۳۹۳

کریسمس

سوار تاکسی بودم. شب. عقب تنها من بودم. میان راه کسی سوار شد. از دیدن هم تعجب نکردیم. او هم عقب نشست. اول با فاصله از من. با حرکت ماشین نزدیکتر به هم می شدیم. بدون اینکه حرکت ماشین تاثیری در نزدیکیمان داشته باشد. دستهای هم را گرفتیم. لبهایمان بر لبهای هم بود. هیچ حرفی از گذشته نبود. نزدیک و نزدیک تر شدیم. همین امشب. پیش از تولد جیزز.

پ.ن: پراکنده خوانی می کنم. مثل خرچنگ  افتاده ام(بدون آنکه بدانم چگونه یک خرچنگ می افتد) میان چند کتاب. کمی از این. چند صفحه ای از آن. دنبال برگهای خشک شده گلدانی از دست رفته می گشتم لا به لای کتابها؛ "فراتر از بودنِ" هدیه ای یافتم. 16.3.88. p.e.  چه کسی می تواند باشد؟ جیزززززز.